ضایعۀ المناک
عبدالصمد ازهر عبدالصمد ازهر

         دوستان و همرزمانش اینک  در سوگ فقدان آن انسان والاگهر نشسته اند

 

 

    رفیق غلام نبی قوماندان اسبق اکادمی پولیس، آن الگوی مردم دوستی، وطن پرستی، روحیۀ عالی انقلابی و قربانی زندۀ جنایات پولپوت های وطنی- حفیظالله امین و شرکا-، دیگر در میان ما نیست. او با پشت سر گذشتاندن سال های طولانی مبارزۀ دشوار و خطرناک مخفی ، زیر شعار

"به پیش در راه مبارزۀ گمنام قهرمانانه" ، در آوانیکه تصور میکرد آن مبارزات دشوار به نتیجه خواهد نشست ، به دست دژخیمان امین- سروری مورد انواع و اقسام شکنجه و آزار قرار گرفت و از نعمت بینائی هم محروم گردانیده شد.

 

   درود و شادباش بر روان چنین ابرمردی که گوهر گرانمایۀ سلامتی و بینائیش را از دست داد ولی در برابر زور و اجحاف ، ترور و اختناق ، اندیشه ستیزی و ملت کشی ،سر تسلیم فرود نیاورد .

 

    بنازم چنین انسانی را که به مثابۀ سمبول مقاومت در دل همرزمانش جا دارد .

 

   در سال 1320خ برابر با 1941م در قلعۀ نو سمنت خانۀ کابل در یک فامیل متوسط الحال چشم به جهان گشود. در لیسۀ حبیبیه و سپس در اکادمی پولیس کابل تحصیل نمود. بعد از فراغت از اکادمی در سال 1339، به حیث آمر شعبۀ مبارزه با سرقت در چوکات تشکیلات نو تأسیس جنائی سرماموریت پولیس قندهار و بعداٌ به حیث آمر مبارزه با قاچاق میدان هوائی بین المللی کابل اجراء وظیفه نمود. در سال های 1964-1965 تحصیلات عالیتر پولیس را در المان به پیش برد و بعد از بازگشت به حیث استاد و معاون تدریسات اکادمی پولیس، و در اواخر سلطنت ظاهرشاهی  به حیث سرمامور پولیس قندهارتعیین گردید. درابتدای  جمهوریت داؤدخان در سال 1352 به رتبۀ سمونیار قوماندان اکادمی پولیس شد. با تغییر جهت سیاسی داؤدخان مشمول تصفیۀ عمومی دولت از عناصر مترقی، که از قوای پولیس آغاز یافته بود، گردید و سپس از سال 1354 تا 1357 در یک کندک سرحدی در جاجی میدان اجراء وظیفه نمود.

 

   بعداز تحول 7 ثور1357 ، مدت کوتاهی به حیث قوماندان اکادمی پولیس اجراء وظیفه نمود و این بار با تصفیۀ دستگاه دولت ازعناصری که منسوب به پرچم پنداشته می شدند ، سبکدوش و بعد از گذشت چند ین ماه به حیث آمر اطفائیۀ وزارت داخله مقرر گردید و بزودی در گیروگرفت های ماه حوت همان سال به وحشتسرای اگسا برده شد.

 

   اینکه در شکنجه گاه اگسا بر او چه آوردند ، هیچ کسی با تمام تفاصیل نمی داند. همینقدر دیدیم که او را خورد و خمیر شده گی به زندان پلچرخی آوردند. او چشمانش را با دستمال گردن پوشانیده بود. آنقدر زجرش داده بودند که اعصابش را خورد کرده بودند. اگر کسی درین مورد ازو می پرسید،حالش دگرگون می شد. به همین دلیل همه از چنین پرسشی خودداری میکردند. ضربات مشت و لغت ،زدن با چوب ،گردم وسیخ، وصل کردن جریان برق به اعضای مختلف بدن، فحش، ناسزا و تحقیر، بیخوابی دادن ، تهدید به آزاراعضای فامیل و امثال آن، از شکنجه ها وآزارهای معمول  بود که ازان در مورد کسانی که با ایمانتربودند، باسخاوت بیشتر استفاده می شد. اما رفیق نبی راچنان ضربه زده بودند که شاید به یاد هم آورده نه میتوانست با او چه کرده اند. بعد ازسقوط امین و آزادی از زندان، به خاطر معالجه به مسکو وپسانتر به لندن هم فرستاده شد. اما طبیبان از بازگرداندن بینائیش عاجز آمدند. رفیق جنرال حکیم سروری از قول خواهر شان عفیفه جان ، که در زمان تداوی چشمان نبی جان در مسکو تشریف داشتند و ازو عیادت می نمودند ، حکایت نمودند که طبیبان  معالج دریافته بودند که چشمان او با کارد ضربه دیده اند . این طبیبان از چنین قساوت قلب و جنایتی به این هولناکی ،با تعجب و تأسف یاد میکردند .

 

از همان زمان تا سه شنبه 17 نومبر2009 یعنی مدت بیشتر از سی سال در رنج نابینائی وناتوانی خدمت به مردم و میهن به سربرد. این رنج به اضافۀ رنج هجرت وتنهائی که بعداٌ براو تحمیل شد، خیلی دردآور بوده است. اما درروحیۀ انقلابی و وفاداریش به میهن و مردم،و دوستان و رفقایش خللی وارد نیامد.

 

   رفیق نبی را از دیر زمانی می شناختم . زمانی که من در لیسۀ غازی مسئول کانفرانس ها وپیشبردفعالیت های فرهنگی بودم،وقتاٌ فوقتاٌ برای استماع  کنفرانس ها و مشاهدۀ درامه ها از صنوف 12 لیسه های محدود موجود آن زمان ( حبیبیه ، استقلال ، نجات ،دارامعلمین ، رحمان بابا) دعوت بعمل می آوردیم . نبی جان هم در جمع شاگردان صنف 12 حبیبیه درین محافل اشتراک میورزیدند . از همانجا با او آشنا شدم . او را انسان واجد صفات عالی انسانی با عشق وافر به وطن و هموطن یافتم . با هم دوست شدیم و پیوسته در تکاپوی راه وارسته گی مردم از رنجها و مصیبت های دامنگیر شان،به بحث و مناقشه می نشستیم . تصادف روزگار مارا در اکادمی پولیس باهم یکجا کرد .

 

   موصوف در برخی از تماس ها و فعالیت ها برای ایجاد حزب ، سهم فعال داشت . مدت کوتاهی بعد از تشکیل " سازمان انقلابی اردو " ،  به عضویت آن پذیرفته شد . ایمان و پشت کار وی سبب شد که مسئولیت عمدۀ بخش پولیس آن  سازمان به او تعلق گرفت . چه به حیث استاد در اکادمی و چه خارج ازان در تربیت بخش بزرگی از افسران با درونمایۀ مترقی و انقلابی، سهم به سزایی داشت . با کجروی ها وبی اصولی ها کنار آمده نه میتوانست . هیچگاه قانع شده نتوانست که پرچم و خلق چرا از هم جدا و یا در مقابل هم قرار دارند .

 

   یکبار دیگر هم در 30 جوزای سال 1357 شبی را بر زمین تازه سمنت شده وهنوز ناخشکیدۀ زندان پلچرخی گذرانده بود .  این وقتی بود که عزیز ساتنمن (خواهرزادۀ اسدالله سروری رئیس اگسا ، که پسانتر رئیس استخبارات وزارت داخله و بعداٌ معاون و حتی رئیس اگسا شد) ، با ژست گشتاپوئی بر منزل من در میکروریان یورش آورد و با پیش آمد وقیحانه، من و عده ای از اعضای فامیل و مهمانانم را به اتاق های مخوف استنطاق استخبارات وزارت داخله وبعد از ساعات طولانی به پلچرخی جاای که قوماندان سید عبدالله معروف ،با تفنگچه نمایی ، فحش و الفاظ رکیک در انتظار ما بود ، برده شدیم و در اتاق های تجریدی نمناک تازه سمنت شده با دو کمپل

عسکری – یکی به مثابۀ دوشک و دومی به مثابۀ لحاف  انداخته شدیم . دیر هنگام شب ، یا بهتر بگویم دم دم صبح عدۀ دیگری را با سر و صدا و غر و فش به همان دهلیز آوردند. من که بیدار مانده بودم هر قدر گوش تیز کردم چیز زیادی دستیابم نشد . اما صدایی شبیه صدای نبی جان راشنیدم که تا حدودی به قضیه پی بردم . به فردای آن وقتی مارا در یک موتر پیک اپ مانند جا به جا کردند ، دیدم که حدس من درست بود و رفقا نبی ، جمیل نورستانی ، احمدیار و عبدالستار افسران پولیس را در ارتباط دستگیری من به زندان آورده اند . بعد از به راه افتادن موتر، کبیررنجبرگفت ما ملکها را به کجا میبرند ؟ گفتم اگر با عبور از پل به سمت راست گشتیم به پولیگون برده می شویم و اگر به سمت چپ پیچیدیم  امید زنده گی هست . بعد از مواجه شدن با بی ادبی های سید داؤد ترون ، نزد امین برده شدیم . امین بعد از اظهار این مطلب که بنا به عکس العمل بسیار جدی حزب ، تصمیم به رهایی ما گرفته است ، اخطارآمیز مارا به عدم تماس و دوری گزینی از فعالیت سیاسی امر نمود . بعد از بیرون رفتن رفقا ، خواستم در تنهائی با او مباحثه نموده اورا متوجه عواقب خطرناک چنین پیش آمدها بسازم . اما او مرا موقع کمتری داد وبا جدیت ظاهراٌ ملایم  هدایت داد در منزل بمانم ، با کسی تماس نداشته باشم وحرکاتم تحت نظارت قرار خواهند داشت .  من عملاٌ با آن نظارت شدیدی که دور خانه ام ایجاد گردید تجرید گردیدم و از رفقا و دوستان هم مطالبه کردم برای حفظ مصؤنیت شان نزدم نیایند . در چنین حالتی رفیق نبی از محدود کسانی بود که گاه گاه به نحوی از انحا با من در تماس می شد . گاهی هم خود را به خطر انداخته با تغییر لباس و قیافه به منزلم می آمد .  

 

   او به مثابۀ استاد ورفیق در قلب هم مسلکانش جا داشت . در مورد محاسنش هرچه گفته شود کم است . اما صدها افسوس که چنین یک شخصیت کم نظیر نه تنها خودش جسماٌ و روحاٌ قربانی تمایلات ددمنشانۀ جاه طلبان و گرسنه گان قدرت و مقام رهبری گردید ، بلکه جامعه و کشور از خدمات و بهره رسانی وی محروم ساخته شدند . ایکاش سوگ افغانستان در همین یک قربانی خلاصه می شد . همان مقطع زمانی، هزارها قربانی مماثل گرفت و چیزی کِشتند که هنوز وتا ندانم تلخی میدرویم . پی آمد همان اعمال، فاجعۀ دوامداری بود که از جامعۀ ما هزاران هزار انسانی را گرفت  که هرکدام در محل خود به نحوی از انحا کارآمد آن بود . آنها که از همان مقطع زمانی جان سالم یا نیمه سالم بدر هم بردند، به جان هم افتادند و از درون، همدگر را دریدند .

 

   به امید زمانی که نهال آرمان های والای رفیق نبی وهزاران شهیدی که به خاطر سعادت انسان زحمتکش به خون خفتند ، به ثمر نشیند !

 

   آنچه ما در یاد این قربانیان و به پاس خون شهیدان راه آزادی انسان این سرزمین ، انجام داده میتوانیم، و اگر ناخلف نیستیم باید انجام دهیم ، این است که یگانه گی پیشه کنیم و راه رسیدن به آن آرمان های مقـد س – آرمان شهدا وقربانیان راه سعادت و آزادی – را ناپیموده نگذاریم .

 

   روان رفیق نبی شاد و یادش جاودان باد !


November 19th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل اجتماعي